تخیل و احساس در آراء تربیتی ارسطو
زیبا کلام، فاطمه
ارسطو؛ فیلسوف نامدار یونانی از اندیشمندان بزرگ تاریخ تفکر بشری است. او با تعمق در مسائل انسانی به این نتیجه رسید که تحقیق علمی و کسب دانش، فی نفسه ارزشمند است گرچه ارسطو زمینههای متنوعی از مسائل انسانی را مورد توجه و اندیشه قرارداده اما میل به کسب دانش و کشف حقیقت، ویژگی عمده گرایش فکری او بود. ارسطو، این میل شدید خود را «ویژگی انسان» قلمداد کرد و معتقدشد که «هویت انسانی» به خاطر داشتن «ذهن» است و خصوصیت و وظیفه ذهن را کسب دانش دانست. ارسطو معتقد بود تا انسان به حقیقت نرسد، بیقرار است. او این روحیه حقیقتجویی و کسب دانش را فلسفه خواند.
ازنظر او، کسب دانش یعنی دانستن و درک علل امور. از دیدگاه او، ذهن انسان ماهیتا نیاز به دانستن علل امور دارد و این دانستن را بخشی از رسیدن به سعادت میدانست.
ارسطو معتقد بود، بخش دیگر سعادتمندی انسان، از زندگی توأم با فضایل تحصیل میشود و راه رسیدن به فضایل ایجاد عادت نیک و صحیح است.
خانم دکتر فاطمه زیباکلام دراین جستار، ضمن بررسی آراء ارسطو درباره نقش آموزش عاطفه و احساس درشکلگیری شخصیت دانشآموزان، به نقش پراهمیت ادبیات و هنر در آموزش احساسات انسانی و نیروی تخیل پرداخته، تأثیر آن را در دستیابی انسان به معرفت علمی، بازگفته است. نویسنده در فرجام، به نقد غفلت فراگیر ایرانیان از توجه به میراث ادبی-هنری خود پرداخته و این غفلت را منشأ فاصله گرفتن جامعه از ارزشها و نیز انحطاط علمی کشور دانستهاست.
برای درک افکار ارسطو، ابتدا باید بدانیم ارزشهای موجود نگرش به تعلیم و تربیت، دانش، اخلاق و ماهیت انسان درجامعه یونانی چه بودهاست؟
سوءال اصلی نزد متفکران این بود که آیا کسب فضایل و رد رذایل ازطریق تعلیم و تربیت امکانپذیر است یا نه، ارسطو فکرمیکرد که میتواند 1- فضایل را تعریف فلسفی کند 2- برنامهای برای پیادهکردن آنها در افراد جامعه بریزد
ارسطو معتقد بود، انسان موجودی اجتماعی است و اغنای تمامی ابعاد وجودی وی، اعم ازمادی، طبیعی و روحی را پیش نیاز زندگی سعادتمندانه (یا عقلی) میدانست.
تربیت صحیح نزد ارسطو از تربیت عقل عملی شروع میشود، ابتدا باید گرایشها و تمایلاتی در کودک به وجود آورد که به انجام اعمال خیر به صورت درونی راغب شود.
اولین درسی که ارسطو در تربیت میدهد و آن را به عنوان پایه لازم مراحل بعدی میداند، این است که فرد باید لذت را در آنچه واقعا خیر است، احساس کند و غم و درد را نیز در آنچه بد است، احساس کند.
ارسطو از دستاندرکاران تربیت میخواهد که به نیروی احساس کودک برای جذب خیر و رویگردانی از بدی، تمسک جویند. این بیداری حسی، ابتدا از ارایه نمونههای خوب و بد (مانند نمایش و داستان) ایجاد میشود، سپس با تمرین قوت مییابد.
توضیح: مطلب حاضر، بخشی از مقاله بلند خانم دکتر فاطمه زیبا کلام است که به دلیل حجم محدود صفحات کیهان فرهنگی، خلاصه شده است.
مهمترین نکته درجهت درک فلسفه آموزش و پرورش ازدیدگاه یک فیلسوف، این است که ابتدا روشن شود 1- ارزشهای حاکم بر جامعه کدامند 2- فیلسوف مورد نظر آن ارزشها را به عنوان ارزشهای متعالی و آرمانی میپذیرد یا نه؟ 3- اگر ارزشهای موجود در جامعه را ضد ارزش میداند، چگونه و با چه روشی، جامعه را به تجدیدنظر متقاعد خواهدکرد؟ و 4- از ارزشها و اهداف تربیتی مورد دفاع و جایگزین خود، چگونه دفاع فلسفی خواهدکرد. برای تعمق و بازبینی از اندیشههای تربیتی یک فیلسوف، باید روشن شود که «سعادت» از نظر وی چیست و نظام تربیتی، چگونه میتواند در راه تحصیل سعادت پویندگان راه علم و فلاح را کمک کند. درنتیجه این که انسان ایدهآل و مورد توصیه وی، دارای چه ویژگیهایی است و اساساً ماهیت یا ذات انسان چیست که چنان آموزشی، میتواند او را به سعادت برساند؟ تمام این مباحث، مربوط به فلسفه اخلاق میشود. دراین راستا، از اهمیت معرفتشناسی، یا تئوری دانش نیز نباید غافل بود زیرا سوءالاتی مربوط به چگونگی کسب دانش یا اساساً امکانپذیربودن کسب دانش، ماهیت دانش و رابطه این سوءالات با برنامهریزی، کاملا محوری است. باید خاطر نشان کرد که در برنامهریزی آنچه به قالب برنامه ریخته میشود، دانش است و پیش از این که مسایل فلسفی مربوط به دانش حل و فصل نشود، برنامهریزی کاری عبث است. البته پررنگ جلوهدادن مباحث فلسفی فوق به معنای بیاهمیتی مواضع جهانشناسی و هستیشناسی یا زیباییشناسی یک فیلسوف نیست ولی آنچه که در آموزش و پرورش، رابطهای تنگاتنگ دارد، فلسفه اخلاق ارزش و معرفتشناسی است.
اگر بخواهیم با فرمول بالا حرکت کنیم، برای درک افکار ارسطو، ابتدا باید بدانیم ارزشهای موجود نگرش به تعلیم و تربیت، دانش، اخلاق وماهیت انسان درجامعه یونانی، چه بودهاست. فضایل اصلی و اساسی یا ارزشهای موجود جامعه را میتوان در سه طبقه عقلی، اخلاقی و طبیعی گنجاند. مهمترین این فضایل عبارت بودند از قدرت بدنی، شجاعت، دانایی.
باید دانست در آن برهه از تاریخ یونان، جامعه رفتهرفته ازصرف اطاعت از سنت آباء و اجدادی،خارج شدهبود. لذا جامعه به نوعی، دستخوش بحران فرهنگی بود. سوءال اصلی در نزد متفکران این بود که آیا کسب فضایل و رد رذایل ازطریق تعلیم و تربیت امکانپذیر است یا نه. ارسطو فکر میکرد که میتواند 1-فضایل را تعریف فلسفی کند 2- برنامهای برای پیادهکردن آنها، در افراد جامعه بریزد. این سوءال را یکبار دیگر، شاگردان سقراط، از وی پرسیده بودند. آنها پرسیده بودند، خوب بودن یا کسب فضایل، از چه راه امکان دارد. آیا معلم خوب، دخیل است؟ آیا خوببودن، موروثی است و همواره پدران نیک، فرزندان صالح خواهندداشت؟ یا دانش درباره خوبی، بطور خودکار مساوی با رد رذایل و ارشاد وی است؟ و آیا ازطبیعت حاصل میشود یا نیروی فوق طبیعی منشأ خیر است و آن را
به هرکه خواست میدهد، یا تصادفی است، یا نعمتی الهی؟ سقراط درپاسخ شاگردانش، از شاگردانی نام برده بود که از محضر عالیترین اساتید بهره برده بودند، ولی در بدی انگشتنمای خاص و عام بودند و نیز از پسرانی نام برده بود، که پدران نیکی داشته بودند ولی به راه بد افتاده بودند و باز ازکسانی نام برده بود، که با علم به بد بودن عملی، مرتکب آن عمل شده بودند. و درنهایت گفته بود، خوبی دروجود فرد یک عطیه الهی است، اما نعمتی است که باید رفته رفته شکوفا شود. افلاطون، شاگرد سقراط معتقد بود، که فضایل با یاد دادن منتقل میشود و با تمرین ملکه وجود، یا طبیعت ثانی میشود. ارسطو معتقد بود، انسان موجودی اجتماعی است و اغنای تمامی ابعاد وجودی وی، اعم از مادی، طبیعی و روحی را، پیش نیاززندگی سعادتمندانه یا عقلی میدانست. به دیگر سخن، او داشتن تمکن مالی، بهرهوری از زندگی مشترک، داشتن فرزندان سالم و صالح دارای سلامت جسمانی را در رسیدن به کمال، موءثر میدانست، ولی مرحله آخر را شکوفایی عقل در راستای ماهیت مسایل میدانست.
درمورد خوشبختی یا سعادت،ارسطو معتقد بود که، ما هرچیزی را برای هدفی میخواهیم. مثلاً چشم را برای دیدن، خانه را برای زندگی کردن. تنها خوشبختی است که از این دایره بیرون است و آن را برای خودش میخواهیم. پس هدف آموزش و پرورش باید درجهت رساندن توأمان فرد و جامعه به حداکثر سعادت باشد. درواقع، شاید کلمه سعادت یا Happiness برای رساندن منظور ارسطو، ترجمهای دقیق نباشد و لذا باید دانست که منظور او، خیرغایی است و به همین دلیل، شامل خردورزی و تعمق میشود.
(همانطور که گفته شد خیر یا هدف غایی، فینفسه مطلوبست و ابزاری برای رسیدن به اهداف دیگر نیست) درواقع او، انسان را موجود عاقل مینامد. زیرا عقل را، تنها مقولهای میداند، که ما را از حیوانات جدا میکند. درسایر زمینهها مانند خوردن، آشامیدن، رشد جسمی، و برخورداری از عواطفی نظیرخشم و غیره، انسان و حیوان مشترکند. تنها عقل است، که خاص انسان است. پس برای انسان بودن، باید به پرورش عقل همت گماشت.
چون هدف از خلقت انسان، به عنوان موجودی متفاوت، به دلیل دارا بودن عقل است و چنانچه عقل، پرورش نیابد، تفاوتی میان انسان و حیوان نیست. دلیل دیگر برای پرورش ذهن و عقل، این است که درفلسفه ارسطو، هر چیزی به دلیلی به وجود آمده، مثلاً گوش برای شنیدن است و اگر گوش نشنود یا چشم نبیند، به هدف وجودی خود نرسیدهاند. یعنی اگر گوش نشنود، دیگر گوش نیست و به همین ترتیب عقل هم، اگر خردورزی و تعمق درباره ذات امور نکند، به هدف وجودی یا غایت خود نرسیده است و دراین رسیدن، انسان را از مقام انسانی بازداشته است.
پس اصولاً درفلسفه ارسطو، هدف از خلقت انسان، کسب معرفت است. عقل خود را در انسان نشان میدهد، زیرا از همان کودکی درحال راهنمایی و جهت بخشی به اعمال انسان است. حال باید دریافت این جهت بخشی و راهنمایی چگونه رشد میکند، یا فرایند رشد عقل چیست؟ درابتدا یعنی کودکی، ما باید درافراد، تمایلاتی را ایجاد کنیم که آنان به اعمال متعالی راغب شوند. این اعمال خیر، عبارتند از: شجاعت،پرهیز از افراط و تفریط، عدالت، آزادگی، حقیقت جویی وحقگویی و مهمتر از همه عظمت روح (بزرگواری) که شاکله انسان ایدهآل ارسطویی هستند. دولت برای حفظ خود، باید مشوق ایجاد و تجلی این صفات درشهروندان خود باشد. ارسطو، انسان را حیوانی اجتماعی وسیاسی میداند، سعادت،یا دستیابی به خیرغایی فقط برای شهروندان امکان دارد. البته عادل بودن و از عظمت روح برخوردار بودن، به تنهایی اهداف آموزش و پرورش نیستند. بلکه همانطور که گفته شد، زندگی توام با تعمق و خردورزی و درک قوانین حاکم برجهان، یا بصیرتی الهی، و یا فوق بشری پیدا کردن، هدف حقیقی آموزش وپرورش و سعادت واقعی است.
ماهیت عقل وپرورش آن
ارسطو انسان را، موجود عاقل مینامد. منظور وی، این است که انسان از نظر رشد، تولید مثل و وجود عواطفی مانند حس رقابت و حسادت و غیره شبیه حیوانات است. تنها مقولهای که او را از سایر موجودات جدا میکند، عقل است.
عقل چنانچه از طریق کسب دانش یا یافتن ماهیت امور پرورش نیابد، انسان درحد حیوان باقی میماند.
منظور وی از کسب دانش واقعی، این است که صفات اشیاء و امور را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: عرض (11) وذات (ماهیت). اعراض آن دسته از اموری هستند، که تغییرشان هیچ تغییری در ذات یا عملکرد آن موضوع، ندهد. مثلاً کتابی را پیش داریم، فرض کنید رنگ و طرح جلد و اندازه و نوع چاپ آن، عوض شود، ولی چون ذات کتاب را ک محتوای آن است، عرض نشده، میگوییم مطالب کتاب جوهر یا ذات آن است، ولی بقیه مسایل (مانند رنگ، طرح جلد و غیره) اعراض هستند. و مقصود ارسطو از کسب دانش، دانستن و کشف جوهر یا ذات امور و در واقع درک چیستی آن است. نکته اصلی این است، که اعراض را با حس میتوان تشخیص داد وجوهر یا ذات را با عقل، و برای همین تعلیم و تربیت، بیشتر پرورش عقل است برای درک حقیقت. به طور مختصر حقیقت مسایل درک وظیفه و غایتی است که آنها برای آن غایت به وجود آمدهاند.
اکنون باید بدانیم دردستیابی به سعادت، یا خیر مطلق، که هدف ارسطو از تربیت است، چگونه راهی را باید دنبال کرد. برای پاسخ به این سوءال، ارسطو، عقل را به دو قسمت تقسیم میکند از 1-عقل عملی 2-عقل نظری. ابتدا باید یادآور شد که خیر و سعادت برای انسان، تنها چیزی است که به خاطر خودش، درصدد کسب آن هستیم. به عنوانمثال، چشم را برای دیدن میخواهیم ولی سعادت، فینفسه ارزشمند است. معنی کامل آن این است، انسان درکل درگیر یا درصدد فعالیتهای منظم عقلی باشد. رشد کامل این انسان، منجربه ایجاد انسان یا موجود عاقل میشود، زیرا عقل خود را دراو متجلی میکند.
تربیت صحیح نزد ارسطو، از تربیت عقل عملی شروع میشود.«ابتدا باید گرایشها و تمایلاتی را درکودک به وجود آورد، که به انجام اعمال خیر به صورت درونی راغب شود.»
عقل عملی درمورد اخلاق، تعلیم و تربیت و سیاست است، چون درهر سه مورد، تصمیم به انجام کارهای صحیح و عاقلانه مورد نظر است.
البته ارسطو، انسان را حیوان سیاسی نیز میخواند، لذا رسیدن به سعادت، تنها در جامعه،امکان پذیر است. دولت باید از این که فضایل اخلاقی، مانند عظمت روح، شجاعت و غیره درفرد به وجود آورده، باید اطمینان حاصل کند. این صفات به تنهایی برای رسیدن به کمال کافی نیست، بلکه انسان کامل ارسطویی به زندگی متفکرانه خداگونه باید دست یابد که درآن، راجع به قوانین جهان و جوامع بیندیشد و کسب بصیرتی عمیق، هدف واقعی تعلیم و تربیت و سعادت است.
همانطور که گفته شد درراستای رسیدن به سعادت ارسطو به سلامت بدن، داشتن لوازم زندگی و همسر و فرزند خوب نیز اهمیت میدهد و این لوازم را، مانند پایهای برای خیرکلی وسعادت فرض میکند. درعین حال، هدف اصلیاش آن است که از اینها برای رسیدن به مرحله تفکر و تعمق استفاده شود، مانند یک اسب که باید تیمار گردد تا ما را به منزل مقصود برساند.
ارسطو، برخلاف افلاطون، تمایز بین سه قسمت عقل، عواطف و ** و غیرعقلی را عمیق فرض نمیکند و لذا بدی و خوبی به ترتیب و تعلیم و عاداتی که از کودکی درفرد شکل میگیرد، ارتباط پیدا میکند. عواطف به خودی خود، نه خوب و نه بد هستند. این نظر ارسطو، فضای بسیار گستردهای برای قدرت تعلیم و تربیت باز میکند. بنابر این، نیروی عواطف را خنثی فرض میکند و به همین دلیل برای مربی، اهمیت فوقالعادهای درایجاد عادت به نیکی و پرهیزی ازبدی درکودک، قایل است.
البته انسان کامل ارسطو، ممکن است به عنوان ثمره تربیت بسیار مطلوب باشد، ولی نشر اشاعه آن برای همگان،قدری دست نیافتنی است. خود ارسطو درکتاب «اخلاق نیکو ماخوس» به این نکته اشاره میکند:
برای تودهها «خوب زندگی کردن» یا «خوب عمل کردن» مساوی با سعادت است،اما آنها دربرداشت خود از سعادت، برداشت متفاوتی دارند.
این برداشت توده مردم با فلاسفه، یکسان نیست.
بازگردیم به بررسی افکار تربیتی ارسطو، اوسعادت را، فعالیتهای روح، براساس فضایل میداند. اولین درس تربیتی که ارسطو به ما میدهد این است که برای پیدا شدن علاقه و تعهد به خیر و پرهیز از شر، ابتدا باید عادات نیک و به موازات آن، نفرت از بدی یا رذایل را از همان کودکی، درشخص پایه ریزی کرد.
دوست داشتن خوبی، درواقع باید دروجود طفل به نحوی عجین شود، که نه تنها از انجام کار خیر لذت ببرد، بلکه اگر کس دیگری هم کار خیر را انجام داد لذت ببرد. درواقع به نوعی آموزش، احساس نیاز است. یعنی نه فقط با نیروی عقل، مزایای کار خوب و خوب بودن را درک کند، بلکه احساس لذت کند وبه موازات آن، نه تنها از رذیلت بپرهیزد بلکه مشاهده آن در دیگران نیز، وی را دچار احساس انزجار کند. همانطور که گفته شد، راه شناخت کار صحیح، پرهیز از افراط و تفریط است. بنابراین، راه رسیدن به این که فضایل ملکه ما شود، تمرین است نه صرف شناخت آن فضیلت درعالم مثل. مثلاً با انجام اعمال سخاوتمندانه، رفته رفته سخی میشویم. این درحالی است، که سخاوتمند بودن درموارد مختلف ممکن است یکسان نباشد و کاری که امروز برای من دال برسخاوت است، فردا به دلیل تغییر در وضع مالی من، دال برحماقت باشد. اکنون این سوءال پیش میآید،که با توجه به تفاوت افراد با یکدیگر و شرایط متفاوت به چه صورت میتوان مثلاً سخاوت واقعی را،شناخت و بدان عمل کرد، یعنی درواقع تمرین کردن (علاوه بر عادت) به چه چیز نیاز دارد؟
درپاسخ این سوءال باید گفت صرف عادت به کار نیک اگر برپایه احساس نباشد، ممکن است فرد را به یک آدم ماشینی (رُبات) تقلیل دهد و گذشته از این، مربی، متهم به تلقین شود. پاسخ به این مسایل است که پای آموزش احساس را به میان میکشد.
همانطور که گفته شد، اولین درسی که ارسطو،در تربیت میدهد و آن را به عنوان پایه لازم مراحل بعدی میداند این است که فرد باید لذت را درآنچه واقعاً خیر است، احساس کند و غم و درد را نیز درآنچه بد است، احساس کند و باید انگیزهای در وی، بیدار شود که آنچه خیر است را به خاطر خیر بودنش انجام دهد و از بدی به خاطر شربودنش، روی گردان باشد.
چون درایجاد عادات نیک که از کودکی شروع میشود هنوز نیروی عقل قدرت کافی را ندارد که بتوان با استدلال، کودک را متوجه ثمره خیر کرد و درمرحلهای است که فقط میتوان نوع بیداری حسی نسبت به بدی و خوبی در وی، ایجاد کرد.
البته، ارسطو، عقل را کنار نمیگذارد بلکه آن را به مراحل بعدی رشد وامیگذارد که نیروی استدلال میتواند علل این که، مثلاً چرا نباید دزدی کرد، یا دروغ گفت را بفهمد ولی قبل از رشد نیروی عقل، ارسطو از دست اندرکاران تربیت میخواهد که به نیروی احساس کودک برای جذب خیر و رویگردانی از بدی، تمسک جویند. این بیداری حسی، ابتدا از ارایه و نمونههای خوب و بد (مانند نمایش و داستان) ایجاد میشود، سپس با تمرین، قوت مییابد.
به نظر ارسطو، از طریق موسیقی اصیل، به نوعی هماهنگی روحی میتوان دست یافت، که نیروی قضاوت و بصیرت را تحکیم بخشد. در مورد آموزش موسیقی، ارسطو مانند افلاطون تأکید زیادی میکند ولی توضیحی را نمیدهد، به چه دلیل موسیقی میتواند تعادل روحی را ایجاد کند و نیروی قضاوت در موارد مختلف را، تحکیم بخشد. به عنوان جمعبندی توصیههای ارسطو در مورد تربیت عقل عملی، که پایه تربیت عقل نظری است، میتوان به طور خلاصه گفت: در مرحله کودکی، ایجاد عادت در مراحل بعدی ادبیات، نمایشها و موسیقی، احساس را به نوعی تربیت میکند که درک خیر را در موقعیتهای مختلف ممکن میسازد.
بحث درباره نقش و تأثیر هنر و ادبیات در مثال، چشم را برای دیدن میخواهیم ولی سعادت، فینفسه ارزشمند است. معنی کامل آن این است، انسان درکل درگیر یا درصدد فعالیتهای منظم عقلی باشد. رشد کامل این انسان، منجربه ایجاد انسان یا موجود عاقل میشود، زیرا عقل خود را دراو متجلی میکند.
تربیت صحیح نزد ارسطو، از تربیت عقل عملی شروع میشود.«ابتدا باید گرایشها و تمایلاتی را درکودک به وجود آورد، که به انجام اعمال خیر به صورت درونی راغب شود.»
عقل عملی درمورد اخلاق، تعلیم و تربیت و سیاست است، چون درهر سه مورد، تصمیم به انجام کارهای صحیح و عاقلانه مورد نظر است.
البته ارسطو، انسان را حیوان سیاسی نیز میخواند، لذا رسیدن به سعادت، تنها در جامعه،امکان پذیر است. دولت باید از این که فضایل اخلاقی، مانند عظمت روح، شجاعت و غیره درفرد به وجود آورده، باید اطمینان حاصل کند. این صفات به تنهایی برای رسیدن به کمال کافی نیست، بلکه انسان کامل ارسطویی به زندگی متفکرانه خداگونه باید دست یابد که درآن، راجع به قوانین جهان و جوامع بیندیشد و کسب بصیرتی عمیق، هدف واقعی تعلیم و تربیت و سعادت است.
همانطور که گفته شد درراستای رسیدن به سعادت ارسطو به سلامت بدن، داشتن لوازم زندگی و همسر و فرزند خوب نیز اهمیت میدهد و این لوازم را، مانند پایهای برای خیرکلی وسعادت فرض میکند. درعین حال، هدف اصلیاش آن است که از اینها برای رسیدن به مرحله تفکر و تعمق استفاده شود، مانند یک اسب که باید تیمار گردد تا ما را به منزل مقصود برساند.
ارسطو، برخلاف افلاطون، تمایز بین سه قسمت عقل، عواطف و ** و غیرعقلی را عمیق فرض نمیکند و لذا بدی و خوبی به ترتیب و تعلیم و عاداتی که از کودکی درفرد شکل میگیرد، ارتباط پیدا میکند. عواطف به خودی خود، نه خوب و نه بد هستند. این نظر ارسطو، فضای بسیار گستردهای برای قدرت تعلیم و تربیت باز میکند. بنابر این، نیروی عواطف را خنثی فرض میکند و به همین دلیل برای مربی، اهمیت فوقالعادهای درایجاد عادت به نیکی و پرهیزی ازبدی درکودک، قایل است.
البته انسان کامل ارسطو، ممکن است به عنوان ثمره تربیت بسیار مطلوب باشد، ولی نشر اشاعه آن برای همگان،قدری دست نیافتنی است. خود ارسطو درکتاب «اخلاق نیکو ماخوس» به این نکته اشاره میکند:
برای تودهها «خوب زندگی کردن» یا «خوب عمل کردن» مساوی با سعادت است،اما آنها دربرداشت خود از سعادت، برداشت متفاوتی دارند.
این برداشت توده مردم با فلاسفه، یکسان نیست.
بازگردیم به بررسی افکار تربیتی ارسطو، اوسعادت را، فعالیتهای روح، براساس فضایل میداند. اولین درس تربیتی که ارسطو به ما میدهد این است که برای پیدا شدن علاقه و تعهد به خیر و پرهیز از شر، ابتدا باید عادات نیک و به موازات آن، نفرت از بدی یا رذایل را از همان کودکی، درشخص پایه ریزی کرد.
دوست داشتن خوبی، درواقع باید دروجود طفل به نحوی عجین شود، که نه تنها از انجام کار خیر لذت ببرد، بلکه اگر کس دیگری هم کار خیر را انجام داد لذت ببرد. درواقع به نوعی آموزش، احساس نیاز است. یعنی نه فقط با نیروی عقل، مزایای کار خوب و خوب بودن را درک کند، بلکه احساس لذت کند وبه موازات آن، نه تنها از رذیلت بپرهیزد بلکه مشاهده آن در دیگران نیز، وی را دچار احساس انزجار کند. همانطور که گفته شد، راه شناخت کار صحیح، پرهیز از افراط و تفریط است. بنابراین، راه رسیدن به این که فضایل ملکه ما شود، تمرین است نه صرف شناخت آن فضیلت درعالم مثل. مثلاً با انجام اعمال سخاوتمندانه، رفته رفته سخی میشویم. این درحالی است، که سخاوتمند بودن درموارد مختلف ممکن است یکسان نباشد و کاری که امروز برای من دال برسخاوت است، فردا به دلیل تغییر در وضع مالی من، دال برحماقت باشد. اکنون این سوءال پیش میآید،که با توجه به تفاوت افراد با یکدیگر و شرایط متفاوت به چه صورت میتوان مثلاً سخاوت واقعی را،شناخت و بدان عمل کرد، یعنی درواقع تمرین کردن (علاوه بر عادت) به چه چیز نیاز دارد؟
درپاسخ این سوءال باید گفت صرف عادت به کار نیک اگر برپایه احساس نباشد، ممکن است فرد را به یک آدم ماشینی (رُبات) تقلیل دهد و گذشته از این، مربی، متهم به تلقین شود. پاسخ به این مسایل است که پای آموزش احساس را به میان میکشد.
همانطور که گفته شد، اولین درسی که ارسطو،در تربیت میدهد و آن را به عنوان پایه لازم مراحل بعدی میداند این است که فرد باید لذت را درآنچه واقعاً خیر است، احساس کند و غم و درد را نیز درآنچه بد است، احساس کند و باید انگیزهای در وی، بیدار شود که آنچه خیر است را به خاطر خیر بودنش انجام دهد و از بدی به خاطر شربودنش، روی گردان باشد.
چون درایجاد عادات نیک که از کودکی شروع میشود هنوز نیروی عقل قدرت کافی را ندارد که بتوان با استدلال، کودک را متوجه ثمره خیر کرد و درمرحلهای است که فقط میتوان نوع بیداری حسی نسبت به بدی و خوبی در وی، ایجاد کرد.
البته، ارسطو، عقل را کنار نمیگذارد بلکه آن را به مراحل بعدی رشد وامیگذارد که نیروی استدلال میتواند علل این که، مثلاً چرا نباید دزدی کرد، یا دروغ گفت را بفهمد ولی قبل از رشد نیروی عقل، ارسطو از دست اندرکاران تربیت میخواهد که به نیروی احساس کودک برای جذب خیر و رویگردانی از بدی، تمسک جویند. این بیداری حسی، ابتدا از ارایه و نمونههای خوب و بد (مانند نمایش و داستان) ایجاد میشود، سپس با تمرین، قوت مییابد.
به نظر ارسطو، از طریق موسیقی اصیل، به نوعی هماهنگی روحی میتوان دست یافت، که نیروی قضاوت و بصیرت را تحکیم بخشد. در مورد آموزش موسیقی، ارسطو مانند افلاطون تأکید زیادی میکند ولی توضیحی را نمیدهد، به چه دلیل موسیقی میتواند تعادل روحی را ایجاد کند و نیروی قضاوت در موارد مختلف را، تحکیم بخشد. به عنوان جمعبندی توصیههای ارسطو در مورد تربیت عقل عملی، که پایه تربیت عقل نظری است، میتوان به طور خلاصه گفت: در مرحله کودکی، ایجاد عادت در مراحل بعدی ادبیات، نمایشها و موسیقی، احساس را به نوعی تربیت میکند که درک خیر را در موقعیتهای مختلف ممکن میسازد.
بحث درباره نقش و تأثیر هنر و ادبیات در یک انسان،تأثیر اندکی داشته است. البته،یک راه اجتناب کردن ازچنین سوءالاتی، این است که بگوییم نازیها درکشان از فرهنگ، اصیل و واقعی نبوده است.
بدیهی است، چنین استدلالی قانعکننده نیست. بنابراین، بهتر است مطلبی را بپذیریم که همواره بتوان آنرا تأیید کرد، یعنی این که بپذیریم، احساس فرد هنگام تجربه عواطف خاص (مثلاً احساس غم یا شادی، به همراه شخصیت کتاب یا نمایش) با تمایل واقعی او به اقدام براساس آن احساس و تجربه، میتواند دو مقوله کاملاً جدا باشد. چه بسا، شخص با شخصیتهای یک نمایشنامه به احساس مشترک برسد اما عملاً با همسایه خود، چنین احساس مشترکی نداشته باشد. با همه این بحثها داعیه اصلی حامیان فرهنگی مبنی بر درگیر بودن موضوع ادبیات با عواطف و احساسات انسانها، به قدرت خود باقی است.
نباید منکر این واقعیت باشیم، که درک ادبیات نیز جز با فهم و تشخیص آن عواطف و احساسات، میسر نخواهد بود.کودک را از راه آشنا ساختن با ادبیات میتوان درمعرض تجربیاتی قرارداد که درحالت عادی آن تجارب درحیطه آگاهی کودک قرار نمیگیرد. در نتیجه، آنچه از نظر آموزش درباره یک نمایشنامه شکسپیر (یک داستان مثنوی و یا یک داستان فردوسی) اهمیت دارد، پیچیدگی ساختار نمایشنامه و ضرورت هوش برتر برای درک آن نیست، بلکه ماهیت و محتوای آن حایز اهمیت است. زیرا یک نمایشنامه یا داستان، با مردم و احساسات آنها، ارتباط آنها با یکدیگر، واکنش آنها درموقعیتهای مختلف، شیوه رفتار آنها، دلایل آن رفتار و نتایج آن، سروکاردارد. چنین نمایشنامهای خواننده را با برخی از پیچیدگی اعمال و رفتار مردم آشنا میکند و ممکن است،
حساسیت نیروی تخیل خواننده را، فراتر از مرزهای تجربه روزمره وی بکشاند.
به طور مسلم کسی که به درضمن سالهای تحصیل با ادبیات آشنا شود و خو بگیرد، هم لذت خواهد برد و هم وجود چنین شخصی برای جامعه یک غنیمت به شمار میرود. درواقع، آشنایی و درک میراث فرهنگی برای فرد و جامعه، مفید است.
با وجود تمام بحثهایی که درارتباط میان پرورش احساس و ادبیات و هنر درکتب فلسفه آموزش و پرورش وجود دارد، نظام آموزشی ما کاملاً از اهمیت آنها غافل مانده است و افراد باهوش
و پرتوان را، به سمت رشتههای مهندسی و پزشکی سوق میدهد و با خوار کردن میراث فرهنگی، از راه تدریس ناصحیح و انتخاب مطالب ناهماهنگ، بذرعدم علاقه را در وجود دانشآموز میکارد. عدم روی آوری دانش آموزان باهوش به رشته فرهنگ و ادب باعث ایجاد دو معضل اجتماعی، درایران شده است:
1-انتقال و اشاعه میراث فرهنگی، که وظیفه اساسی آموزش و پرورش در مبارزه با ابتذال اعم از غربی وشرقی است به دست فراموشی سپرده شده است. در نتیجه ابتذال غربی و شرقی و (نه فرهنگ کلاسیک غرب) جای خود را به راحتی درمیان جوانان ما گشوده است.
2-افراد دارای هوش زیاد، بدون توجه به علاقه خود، صرفاًبه خاطر منزلت اجتماعی،پس از این که تحصیل دررشتههای پزشکی و مهندسی را به اتمام رساندند یا حتی درحین تحصیل جذب هنر، فلسفه (اعم از فلسفه سیاسی یا هر نوع دیگر) و به طورکلی علوم انسانی میشوند و چون پایههای آموزشی لازم برای این گونه مطالعات ندارند، خودشان پراکنده خوانی میکنند و معمولاً به سوی مکتبهای فلسفی و هنری جذب میشوند که از دلالتها و ریشههای آن بیاطلاعند. ولی چون خود را، به دلیل نمره بالا درکنکور، بالاتر از اهل فن درعلوم انسانی میدانند، به دنبال اساتید مربوطه دراین زمینهها نمیروند. این مسأله، هرچند ممکن است به ظاهر بیاهمیت باشد ولی درحقیقت خطری بسیار جدی است. زیرا اولاً فردی که تفننی دنبال رشتهای میرود، به خصوص درفلسفههای سیاسی به سادگی ممکن است گمراه شود و دیگر این که، انرژی زیادی برای خودآموزی در این راستا تلف میشود. اگر مثلاً فرد، ادبیات یا فلسفه را به صورت آکادمیک و تحت نظر اساتید فن بخواند، خیلی سریعتر و مطمئنتر به مقصد میرسد.
نقش پرورش نیروی تخیل در علم و نتیجهگیری
چنانچه خواسته باشیم گذری سریع برنقش پرورش نیروی تخیل درعلم، به طور عام و علوم تجربی به طور خاص، داشته باشیم، ابتدا باید بدانیم بسیاری از فیلسوفان علم در عصر حاضر، مانند پاپر، کوهن، لاکاتوس و فایرابند معتقدند، نظم عقلی یا منطقی نمیتواند توضیح دهنده اتفاقاتی باشد که در مقام اکتشاف رخ میدهد، همچنان که با چنین نظمی، تکلیف اعتبار یا صحت یافتههای علمی را، نمیتوان روشن کرد. شأن اکتشاف، تابع روش مدون و مشخص عقلانی نیست و شأن توجیه نیز، از ملاکهای عقلانی که به اتکا به آن، بتوان دانش و معرفت معتبر را به طور قطعی و خبری از دانش و معرفت نامعتبر تمیز داد، تبعیت نمیکند. (3)
پیام این مطالب، در بحثی که اختصاص به آموزش علوم طبیعی دارد، این است که باید به ظرفیتهای درونی انسانی احترام گذاشت. ارج گزاردن به ظرفیتهای درونی انسانی و مجاز دانستن روش کشف، یعنی اجازه اتکا به قابلیتهایی از قبیل تخیل، شهود، گمانهزنی، داستانپردازی تمثیل و استعاره. در فرآیند یادگیری علوم طبیعی، تلقی صحیح نسبت به ماهیت علم نیز، خود به خود در دانشآموزان به وجود خواهد آمد. به عبارت دیگر:
بهترین و موءثرترین راهکار برای نیل به درک صحیح از ماهیت محصول یا گزارههای علمی و موقت بودن آنها، برجسته ساختن ساخت و بافت انسانی و بشری علم، از فرآیند اکتشاف است.
در اینجا لازم است یک مثال تاریخی مطرح شود، تا ماهیت علم و وابسته بودن آن به ساخت و بافت انسانی یا ظرفیتهایی از قبیل تخیل، داستانپردازی و تمثیل به شکل ملموستری درآید. نیکولاتسلا، پایهگذار انقلاب در علوم الکترونیکی در خاطرات خود، میگوید که کشف میدان مغناطیسی چرخشی، هنگامی که در یک غروب آفتاب قدم زنان مشغول خواندن شعری برای دوستانم بودم، همچون یک جرقه به ذهنم خطور کرد. او میگوید: گویی در آن زمان، مخاطب وحی (الهام غیبی و اشراق) واقع شده بودم(5)
اینشتن نیز در بخشی از خاطرات مربوط به کشف تئوری نسبیت، که پایهگذاری انقلاب عظیمی در علم فیزیک شد، میگوید:
کشف این نظریه حاصل تصور خود بوده است، وقتی که احساس کرده، گویی بر پرتوی از نور سوار است. (6)
این مثالها و هزاران مثال دیگر در کتب فلسفه و تاریخ علم، به خوبی میتواند نقش تخیل و شهود، یا به طور کلی قابلیتهای هنری و زیباییشناسی را در دستیابی به معرفت علمی روشن سازد. (7) به قول جیمز کونانت:«تاریخ علم را میتوان به عنوان مجموعهای از داستانپردازیهای جسورانه در حل مسأله، بازسازی کرد. (8)
در حقیقت، از نقش حدس و گمان، که محصول پرورش نیروی تخیل است، میتوان نتیجه گرفت که هنر و ادبیات که مورد دفاع ارسطو در پرورش عقل عملی نیز هست، چه کمک عظیمی و غفلت یا دست کم گرفتن میراث فرهنگی و خزانه بینظیر معارف ادبی ملی، تاکنون ضربات مهلکی بر پیکر اندیشه و علم در این مملکت وارد آورده است. در واقع در فرآیند این مقاله، روشن شد که علم و هنر دو بال اندیشهاند و ما چنانچه بخواهیم در صحنههای علم و تکنولوژی بدرخشیم، ناگزیر از بازیابی میراث فرهنگی خود هستیم. چون همانطور که دیدیم، درک هنری و ادبی در پرورش نیروی تخیل، نقش عظیمی را ایفا میکند و نیروی تخیل در گمانهزنیهای علمی، کمک ارزندهای است. نکته جالبی که مبین این مدعی است، این است که در حال حاضر، بزرگترین نظامی شناس جهان، یک فرد ژاپنی است و این در حالی است که کشور ژاپن، پرچمدار تکنولوژی نیز هست. بنابراین، به نظر میرسد نظام آموزشی برای دستیابی به علم و تکنولوژی، میراث ادب و فرهنگ را قربانی کرده است، در حالی که این قربانی، در واقع نردبان ترقی و پرورش نیروی تخیل بوده است. در نتیجه ما هم در علوم انسانی ضعیف ماندهایم و هم در علم و تکنولوژی. پس روشن شد که پرورش روحیه رفاقت با هنر و ادبیات، تأثیر مستقیم بر یادگیری علوم نیز دارد. شاید وقت آن فرا رسیده، که متفکران و مربیان آموزش و پرورش، قدری جدیتر به این مسأله بیندیشند زیرا همانطور که دیدیم، ابعاد این غفلت در سه زمینه، باعث رنج و سترونی آموزش و پرورش ما شده است:
1- از نظر علم و تکنولوژی روز، متأسفانه فاقد جایگاه قابل توجهی در جهان هستیم و این در حالی است که اکثر تحصیلکردگان ما از نظر میزان علم و دانش از همتاهای اروپایی و یا آمریکایی خود، نه تنها عقبتر نیستند بلکه به نظر میرسد در صورت وجود فرصتهای مساوی، از آنها گوی سبقت را میربایند.
2-از میراث فرهنگی، چنان غفلتی کردهایم که ذهن جوانان ما، کاملاً جذب فرهنگ غربی شده است. جوانان ایرانی محصول نظام آموزشی ما، مستقلاً دست به گنجینه معارف بومی، مانند خسرو و شیرین، یا مثنوی نمیزنند ولی اگر این اشعار در آمریکا به انگلیسی ترجمه شود و خواننده معروفی آنرا بخواند، با شیفتگی زایدالوصفی شروع به تقلید میکنند و این تأثیر آموزشهای کور و بدون فلسفه است.
3- فاصله جامعه ما، روز بروز با ارزشهای اخلاقی بیشتر میشود. در فلسفه آموزش احساس ارسطو و تأکید او بر ادبیات، دریافتیم که مطالعه فرهنگ و ادب میتواند تأثیر مستقیم در شکلگیری ارزشها و پایبند بودن به آنها داشته باشد. پرورش عقل عملی هم، برای رسیدن به سعادت در این دنیاست، چون شامل سیاست و اخلاق و تربیت میشود و هم پایهای برای مطالعه در علوم طبیعی و متافیزیک. علت تأکید ارسطو، این است که بدون وجود درک خیر و پایبندی به ارزشهای اخلاقی، علم آموزی صرف تبدیل به ابزاری خطرناک میشود.
نکته جالب اینجاست که ارسطو برای سعادت دنیوی نیز اهمیت زیادی قایل است، هر چند که میگوید: لذایذ حیوانی، تداوم ندارند. با اینحال، سلامت و رفاه مادی را به عنوان بخشی از هرم سعادت میپذیرد. اما جالب اینجاست که ارسطو معتقد است حتی از همان لذایذ جسمی، به صورت حیوانات برخوردار نمیشویم بلکه در کسوت حیوان سیاسی از آنها برخوردار میشویم. یعنی به عنوان مثال، انسان برای رفع گرسنگی مانند حیوان عمل نمیکند. این نکته، ما را مجدداً به مسأله غایتگرایی در فلسفه ارسوط میرساند. انسان برای غایتی خلق شده و آن غایت، تعلیم عقلی اوست و این تنها غایتی است، که در آن با حیوانات سهیم نیست و نیاز به برآورده شدن به نحو احسن دارد. همانطور که به عنوان مثال برای یک مجسمهساز، خیر، مجسمه خوب ساختن است و نه فقط مجسمه ساختن و اگر همین نکته را کاربرد دهیم، میشود تربیت عبارت است از حرکت و رشد به سوی خیر و سعادت، یعنی تربیت عقلی و عملی برپایه خوب بودن.
تعبیر دقیق عرض، «عرضی» است که عبارت است از صفتی که داخل درذات ماهیت نبوده و در عین حال از آن، قابل تفکیک هم نیست. دراین زمینه، حاجی ملاهادی سبزواری و سایر بزرگان فلسفه اسلامیبحثهای، بسیار دقیق و شیرینی کردهاند، که موضع این مقاله بیرون است. همینطور درکتاب «اکویناس» نوشته آنتونی و ترجمه نگارنده، توضیح مفصلی راجع به ذات و عرض آمده است.
ر.ک: نیومن، تألیف اون چدیک، ترجمه، فاطمه زیبا کلام، انتشارات دانشگاه هرمزگان، 1374.
ر.ک: به فصل دهم کتاب «درآمدی بر فلسفه آموزش و پرورش» تألیف رابین بارو و رونالدودز، ترجمه: فاطمه زیباکلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1376.
- در اینجا باید متذکر شد با توجه به تفاوتهای فردی که به طور معمول بر پایه منحنی طبیعی توزیع میشوند، مکتب نخبهگرایی فرهنگی با چالشهای زیادی مواجه است، که طرح آن نیاز به مقالات متعددی از این دست دارد.
پی نوشت:
1- Aristotle، Nicomachean Ethics Trans. by Peters)1881(PKP London p.3.
2- باور، رابین و رونالد، وودز، درآمدی بر فلسفه آموزشوپرورش، (1986) مترجم فاطمه زیباکلام، انتشارات دانشگاه تهران (1376) ص209.
3- مهر محمدی، محمود، فلسفه علم معاصر، آموزش علوم طبیعی نشریه پژوهش در مسایل تعلیم و تربیت، شماره9و 10 پائیز(1377) ص17.
4- همان.
5- Miller، F.، P.،)3891(، The Educational Specturm. Orientations، Curriculum. Longman P. 261.
به نقل از مقاله فلسفه علم معاصر، آموزش علوم طبیعی، دکتر مهر محمدی.
6- منبع شماره3 ص19
7- همان
8- همان
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 29 اسفند 1401 (17:52)
- گزارش تخلف مطلب