امروز دوشنبه 05 آذر 1403 http://sameyh.cloob24.com
0
جریان‌های فکری در فلسفه تعلیم و تربیت، همواره تابعی از دگرگونی نگرش‌ها در فلسفه بوده است.اگر در متن فلسفه محض، رخداد سرنوشت‌سازی افتاده است، در فلسفه تعلیم و تربیت نیز منعکس شده است؛ هنگامی که پراگماتیسم فلسفه حاکم بوده است، فلسفه تعلیم و تربیت نیز بر مبنای آن ماهیت و حدود خود را تعریف نموده است.
در طول تاریخ فلسفه، بشر همیشه دغدغه نسبت‌سنجی خود با اندیشه و حقیقت را داشته است اما در تحولات سریع پس از دوره رنسانس اروپا، نگره‌های بسیار متفاوتی به این مساله طرح شده است.نزاع بین ایده‌آلیسم و رئالیسم با اینکه به فلسفه یونان برمی‌گردد، در دوره جدید به شکل دیگری بروز نمود.در دوره مدرن وقتی حوزه متافیزیک به وسیله کانت، در هاله‌ای از ابهام به عقل عملی احاله شد و مفاهیم عقل نظری، رازهای پنهان به حساب آمد، رسالت فلسفه چیزی بیش از تعیین حدود کاربرد عقل نبود.همین، مبدأ حرکت سنگینی درباره فلسفه شد که ماهیت کشفی آن را برداشته، به آن وجهه انتقادی داد و در طول این سیر، قرن بیستم پویش نویی را تدارک دید که رسالت فلسفه را نه کشفی و نه انتقادی، بلکه ایضاحی می‌دانست و کار عقل را روشن نمودن مفاهیم و گزاره‌ها تلقی می‌نمود.این جریان، همان گرایشی است که به "فلسفه تحلیلی" معروف شد.
الف. بینش فلسفی
تلقی که فیلسوفان تحلیلی از فلسفه دارند، بیشتر به یک روش و نوعی فعالیت شبیه هست تا مجموعه‌ای از گزاره‌ها.[1] از اینرو، نظام فلسفی سنتی که دارای بخش‌های نظری و دستوری از قضایا هست، نمی‌شود از این نوع فلسفه انتظار داشت.[2]بنابراین ما در این مکتب، نوعی بینش فلسفی داریم نه نظام فلسفی که مجموعه‌ای از گزاره‌ها را شامل شود.به همین جهت در این قسمت بینش فلسفه تحلیلی بررسی می‌شود تا ببینیم چه استنتاجی از آن می‌شود در تعلیم و تربیت، انجام داد.
اولین زمزمه‌های نگرش تحلیلی در فلسفه به جورج ادوارد مور برمی‌گردد.وی فلسفه تحلیلی را تحلیل مفاهیم زبان محاوره‌ای و فهم عرفی می‌دانست.[3] توسط اصول ریاضیات برتراند راسل و وایتهد، زبان ریاضی به عنوان منطقی برای دقیق نمودن زبان طبیعی طرح شد[4] و لودویگ ویتگنشتاین، با رساله فلسفی –منطقی خود رسما اعلام نمود:نباید فلسفه را کشف حقیقت دانست، بلکه فعالیتی است برای حل معضلات، توضیح مسائل و روشن نمودن عقایدی که از منابع دیگر به دست آمده است و بایستی مرزهای زبان را نشان دهد.البته او علوم طبیعی را اولین منابع گزاره‌ای درست می‌دانست.[5]
دو اثر مهم اصول ریاضیات و رساله فلسفی – منطقی، تأثیراتی بر گروه موسوم به حلقه وین در سال 1929 به جای گذاشت و ایشان ادعاء نمودند طبق "اصل تحقیق‌پذیری"، فقط چیزی بامعنی هست که بتوان با منطق صوری یا تجربه درباره آن تحقیق نمود.[6]
با توجه به تاریخ فلسفه تحلیلی می‌توان گفت، این بینش ابتدا تلاشی برای واقع‌گرایی در برابر پندارگرایی، سپس راهی برای تدقیق زبان طبیعی با زبان صوری بود و پس از آن به صورت روشی برای تحدید و توضیح معرفت درآمد و با پوزیتویسم منطقی، الگوی معرفت‌شناختی تحصلی و تجربی را مطرح نمود.
با اینکه فلسفه تحلیلی، خود را فقط یک روش معرفی می‌کند اما مبانی نظری در آن نهفته است که به برخی از آنها اشاره می‌شود.
مبانی نظری فلسفه تحلیلی
1. شناخت‌شناسی
حقیقت از طریق زبان قابل حصول است. برای جلوگیری از خطا بایستی حدود معرفت که حدود زبان است، مشخص شود.اندیشه‌ها قابل تحلیل به عناصر بسیط هستند که بایستی به تجربه ختم شوند.[7]
2. انسان‌شناسی
انسان، دارای امکانات زبان طبیعی است که می‌تواند با ساختن زبان منطقی آن را دقیق‌تر کند. هرگونه ادعاء فراتر از حوزه معرفت و زبان که محدود به تجربه است، بی‌معنی می‌باشد و قابل تحقیق نبوده و ارزش علمی ندارد.
3. ارزش‌شناسی
ارزش‌ها، قابل تحقیق عینی نبوده و نسبی می‌باشند.[8]
با این تحلیلی که از مقدمات، الزامات، مبانی و پیش‌فرض‌های فلسفه تحلیلی به عمل آمد، مشخص می‌گردد که فیلسوفان تحلیلی گرچه به صورت صریح درباره انسان، خدا، ارزش و شناخت سخن نگفته‌اند اما در پی‌ریزی روش خود ناگزیر از مبانی مرتبط بوده‌اند.
دو تعبیر مختلف از فلسفه تحلیلی می‌شود که نقش بسزایی در حوزه تعلیم و تربیت می‌تواند داشته باشد: تعبیر رایج همین است که فلسفه تحلیلی به توضیح مفاهیم و توجیه شرایط منطقی لازم و کافی کاربرد یک واژه را مشخص می‌کند که ریچارد پیترز و پل هرست این نگاه را دارند.[9] تعبیر دومی که ایورز مطرح می‌کند این است که فلسفه تحلیلی به معنای تلاشی برای یافتن پیش‌فرض‌های بنیادین دانش باشد.[10]
ب. گرایش تربیتی
جوناس سولتیس، درباره چرخیدن فلسفه تعلیم و تربیت به گرایش تحلیلی می‌گوید: در اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60، به انتقال از یک پاردایم عمل‌گرا به یک پارادایم تحلیلی تن دادیم؛ زیرا فلسفه عمل‌گرا توانایی حل فوری مسائل را نداشت.[11]در حقیقت نقد از پراگماتیسم بود که فلسفه تربیت را به سوی فلسفه تحلیلی گرایش داد و تلاش‌های ریچارد پیترز در لندن موجب گسترش این گرایش در فلسفه تعلیم و تربیت شد.[12]
فلسفه تعلیم و تربیت در صورتی که به‌کارگیری فلسفه در تربیت باشد، ما مکتب تحلیلی تعلیم و تربیت نخواهیم داشت و ما به مسلک تربیتی نخواهیم رسید.[13]سه دلیل برای این ادعاء وجود دارد.دلیل اول اینکه مکتب فلسفی تربیت از مبانی کلان تربیت تشکیل می‌شود و فلسفه تحلیلی، نظام فلسفه سنتی را ندارد. دلیل دوم اینکه فلسفه تحلیلی ناظر به معرفت و ایدئولوژی‌ها است[14] و توضیح گزاره‌ها را بر عهده فلسفه می‌داند و خود به تولید گزاره بینش‌زا نمی‌پردازد تا درباره مبانی تعلیم و تربیت باشد و دلیل سوم اینکه فلسفه تحلیلی، روش و تکنیک است و فقط از آنها در قضایای تربیتی می‌توان استفاده برد.[15]
از آن‌رو که این گرایش فلسفی در تعلیم و تربیت، نظامی برای تعلیم و تربیت درست نکرده است و ادعای روش محض بودن را دارد، ما بر اساس مبانی نظری پیش‌گفته نتایج و لوازم تربیتی آنها را در چند قسمت توضیح می‌دهیم.
ماهیت تعلیم و تربیت
آموزش و پرورش از منظر پوزیتویستی که بستر فکری برای فلسفه تحلیلی است، بایستی محدود به حوزه تجربه و ریاضی(منطقی) باشد. از اینرو تربیت نمودن شخص به معنای پروراندن امکانات تجربی و ریاضی در اشخاص است. روش تحلیلی، سعی می‌کند با تحلیل مفهوم تعلیم و تربیت، ماهیت آن را خاطرنشان کند.برای مثال، پیترز با تحلیل مفهوم تعلیم و تربیت نشان داد که تربیت به سوی اهدافی ارزشمند ترسیم شده است.[16]اما اشکال مهمی که در این رویکرد مورد توجه قرار گرفته، این است که در حقیقت در این‌گونه از بیان، تحلیل‌گر فهم خود را به مخاطبین تحمیل می‌کند،[17] نه اینکه واقعیت تربیت را منعکس کند.
اهداف تعلیم و تربیت
پیترز، در تحلیلی که از تربیت دارد، می‌گوید جهت‌گیری به سوی ارزش‌های خاصی در معنای تعلیم و تربیت وجود دارد؛ پس اهداف، ارزش‌هایی هستند که قبل از تربیت اتخاذ شده‌اند و نمی‌توان از اهداف تربیتی سخن گفت.[18] خاطرنشان می‌شود که هدف تربیت، از ماهیت آن گرفته می‌شود و در هر دوره تاریخی، مفاهیم تعلیم و تربیت معیارهای خاصی دارند و عصری می‌باشند[19]و با توجه به مبنای ارزش‌شناختی، ارزش مطلق را انکار کرده و قائل به ارزش نسبی هستند.
با این حال، بیشتر حساسیت نگرش تحلیلی در فلسفه به زبان و نقش آن در تعلیم و تربیت می‌باشد که ارتباط بین معلم و متعلم از طریق زبان می‌باشد.از اینرو اهدافی متناسب با این وجهه نظر دارند.فلسفه تحلیلی، تأکید بر زبان دارد؛ از اینرو یکی از اهداف مهم در تعلیم و تربیت، آشناسازی افراد با امکانات زبانی است که در واقع دریچه فهم حقایق هست و بایستی یادگیرنده را به بارهای معنوی و پیش‌فرض‌های زبان متوجه نمود.[20]
روش‌های تعلیم و تربیت
عمده روشی که برای تعلیم و تربیت توصیه می‌شود، همان روش خود فلسفه تحلیلی است که راه تجزیه مفاهیم و رساندن آن به مفاهیم بسیط را نشان می‌دهد و نوع برخورد با یک ادعاء، بایستی با نقادی معرفتی صورت گیرد و تأکید بر آن است که نوع استفاده از زبان و حدود آن مورد توجه قرار گیرد و استفاده از مفاهیم بی‌معنی موجب به هم ریختگی ذهن نشود.با توجه به ارزشمندی روش منطقی –ریاضی نزد فیلسوفان تحلیلی، برخی از آنان ساختن تصور منطقی را پیشنهاد می‌کنند.یعنی ساختن اشکال منطقی که ما را در روشن کردن و نظم دادن به مفاهیم کمک می‌کند.[21]
با توجه به تعابیری که اورز از فلسفه تحلیلی ارائه کرد، روش دیگر در آموزش و پرورش، بررسی پیش‌فرض‌های یک ادعاء و نظریه هست.
برنامه درسی
توجه فیلسوفان تحلیلی به علوم تجربی و ریاضی در غایت اهمیت است. علوم ریاضی که با تلاش‌های راسل، زبان منطقی علوم شده بود؛ به عنوان سازمان‌بخش تلقی می‌شد و علوم تجربی، محتوای این نظام را تشکیل می‌داد.از اینرو در برنامه درسی بایستی هم به نظام منطقی و پیوستگی و وحدت توجه شود[22]و هم به محتوای آنکه تجربی باشد.با اینکه بایستی علم در تجربه مشاهده شود، ولی چیزی که مهم است اینکه یادگیرنده فهمی تحلیلی از هر چه آموزش می‌بیند را داشته باشد.[23]موادی که شخص را با ظرافت، اهمیت زبان و نقش آن در معرفت آشنا سازد، بایستی در برنامه درسی قرار گیرد.


[1] . Colin W.Evers- Analytic and post – analytic philosophy of education - Philosophy of education -Paul.H.Hirst – London - Routledge- 1 th ed 1998 - V1 p 120
[2]. جرج.ف، نلر؛ آشنایی با فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه فریدون بازرگان، تهران، دانشگاه تهران، 1336، ص 109.
[3]. P 256 – 2007 – Pearson – USA – Philosophical Foundations of Education – Samuel M.craver، Howard A.Ozman
[4]. Ibd
[5] . Ibd – p 260
[6] . Ibd – p 259
7. شعاری‌نژاد، علی‌اکبر؛ فلسفه آموزش و پرورش، تهران، امیرکبیر، 1370، ص 331.
[8]. همان، ص 331.
[9] .Colin W.Evers - Analytic and post – analytic philosophy of education - Philosoph of education - Paul.H.Hirst -V1 p 121
[10] . Ibd – p 122
[11]. P 272 - Philosophical Foundations of Education - Samuel M.craver
[12]. ام.سی، سوتاریا؛ فلسفه تعلیم و تربیت، ترجمه سعید بهشتی، تهران، اطلاعات، 1386، ص 376.
[13]. P 256 - Philosophical Foundations of Education - Samuel M.craver
[14] . شعاری‌نژاد، علی‌اکبر؛ فلسفه آموزش و پرورش،ص 332.
[15] . شریعتمداری، علی؛ فلسفه تعلیم و تربیت، اصفهان، ثقفی، 1351، چاپ دوم، ص 243.
[16] . p8Routledge-London-An introduction to philosophy of education -Robin Barrow&Ronald Woods
[17]. ام.سی، سوتاریا؛ فلسفه تعلیم و تربیت، ص 376.
[18] . P269 -Philosophical Foundations of Education-Samuel M.crave
[19]. P271 -Philosophical Foundations of Education-Samuel M.craver،Howard A.Ozman
[20]. Ibd-p269
[21]. P272- Ibd
[22] . شعاری‌نژاد، علی‌اکبر؛ فلسفه آموزش و پرورش، ص 332.
[23]. p273 -Philosophical Foundations of Education-Samuel M.crave
0

منبع: ژورنال جامعه فلسفی انگلیس

ترجمه: مهدی وفایی

0

جان لاک

جان لاک، فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی است که بیشتر به سبب نظریه‌ های سیاسی‌ اش در باب نهضت آزادیخواهی و تکمیل پژوهش قرارداد اجتماعی هابز شهرت دارد. وی با خلق دو رساله حکومت توانست با توجه به تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی انگلستان قرن هفدهم، پیوند همه فهم و نسبتاً مستحکمی را در روابط میان فرد و دولت برقرار سازد. لاک وارث وضعیتی از قرارداد میان دو حوزه دین و دولت نیز بود که با اصلاح دین از آموزه ‌های لوتر و کالون آغاز شده بود که به تدریج در موج دوم و سوم خود تحت عنوان پیوریتنیسم و پرسبیترینیسم به جنبش درآمد.
لاک در رساله دوم حکومت، این مسئله را بیان می کند که دیگر نباید دنبال انسان صالح بگردیم، بلکه باید قوانین حکومت را تدوین کنیم. تا زمان لاک، اکثر نظریه پردازان برای حکومت به دنبال فرد صالح بودند و اعتقاد داشتند که فقط انسان درستکار می تواند عادلانه حکومت نماید، اما لاک با ذکر اصل خطا پذیری انسان ‌ها، چنین جستجویی را برای برقراری حکومت بیهوده و بی نتیجه عنوان کرد. از دید لاک، سیاست، فرایندی است که حتی افراد صالح را نیز فاسد می کند. لذا لاک بر آن شد تا برای حفظ آزادی، جان و مال مردم، قدرت سیاسی را به مردم اعطا کرده و راه هر گونه سلطه و استبداد را که وی از عوامل تباهی و فساد انگلستان می دانست، مسدود نماید.
از مطالعه آثار دوره جوانی لاک به این نتیجه می رسیم که وی در دوران جوانی تا حد زیادی تحت تأثیر فلسفه سیاسی هابز قرار داشت. اما با دقت در نظرات و تألیفات بعدی وی،
می توان تغییرات عمده روش شناسی سیاسی وی بخصوص
در پیوند میان اخلاق، مذهب و سیاست پی برد. کتاب نامه‌ای در باب تساهل لاک در سال 1689 به چاپ رسید. دو کتاب مهم ‌تر او، یعنی دو رساله حکومت و جستار در باب فاهمه انسانی نیز یکی پس از دیگری به چاپ رسید. لاک در سال 1693 با ورود به عرصه آموزش، "تأملاتی در باب آموزش" را تدوین کرد. سپس در سال 1695 کتاب دیگری را با عنوان معقول بودن مسیحیت به طبع رساند و بالاخره در اواخر عمر نیز نگارش کتابی با موضوع چگونگی هدایت قوای فاهمه را برای طرح تحقیقاتی خود برگزیده بود، که با مرگش ناتمام ماند.
اصول پایه ‌ای و گزاره ‌های مبنایی لاک از انسان و جهان در کتاب جستار در باب فاهمه انسانی تعریف شده است. لاک در این کتاب سعی داشت تا به خواننده بفهماند که "در فکر هیچ گونه اصول ذاتی و جبلی وجود ندارد." او در جستار ضمن نقد مطلق گرایی، اظهار کرده که: درون بدن عقاید آن چنان در اذهان رسوخ کرده که به نظر می رسد اساساً "اصلی مسلم ‌تر از آن" وجود ندارد. لاک برای تبیین این نظریه، و آنچه به نظر او ارتباطی به زندگی در کره خاک ندارد، حجیت و دلیلی ارائه نداده است. او می گفت که بر فرض که چنین اصول مسلمی وجود داشته باشند، "بایستی ناشناخته باشد؛" وضعیتی که معمولاً با اهرام قدرت و سلطه دستگاه سیاست بر آن، به سوی خرافه و افسانه گرایش می یابد.
لاک در سراسر کتاب اول به خرافه زدایی از ذهن مشغول است. او می گوید که انسان‌ ها غالباً مجموعه ‌ای از مبانی فکری را که مقبولیت بیشتری دارد به منزله برهانی برای فطری و ذاتی بودن آنها گرفته، دیگر درباره آن حقایق و اینکه آیا خود آنها هم قابل پرسش و بحث هستند، فکر نمی کنند. اما اگر همان مسئله و یا حتی مفاهیم به ظاهر ساده را، پیش روی کودکان و یا
عوام‌الناس که اذهان دست نخورده و پاک ‌تری دارند قرار دهند، معلوم می شود که مسائل به ظاهر بدیهی، چندان هم ساده و روشن نیستند. برای فهم مسئله کافی است به اخلاقیات، آداب و رسوم و حتی مذاهب ملل و اقوام دیگر در این زمینه توجه کرد تا معلوم شود که مسائلی چون اصرار اخلاقی‌و دینداری که معمولاً از آنها به عنوان اصل یاد می وشد مبهم و متغیرند. بنابراین وی نتیجه می‌گیرد که در حافظه، هیچ گونه اعتقادات فطری یا ذاتی وجود ندارد. لاک قصد داشت تا نشان دهد که این عقاید بر مفاهیمی کاملاً انتزاعی بنا شده‌اند و به گونه‌ای هستند که تا در مواجهه با تجربیات قرار نگیرند، به پویایی نمی‌رسند.جستجو در جستار ردپایی از ادعای لاک مبنی بر پیشین یا پسین بودن ذهن نشان نمی دهد. در واقع، نظریه پیشین بودن ذهن و اینکه قوه فاهمه نزد لاک همچون لوح سفید است،
نظریه‌‌ای است که برخی از محققین لاک شناس از مضمون جستار برداشت کرده‌اند؛ برداشتی کاملاً تجربه‌ گرایانه، که اساساً به دلیل زیرساخت‌های اخلاقی که لاک در فلسفه سیاسی خود بنا می کند، نه تنها جستار بلکه فلسفه سیاسی او را هم با تناقضی درونی مواجه می سازد. البته لاک در مقالات اولیه خود در زمینه قوانین طبیعی چنین گفته است: "نوزادان در هنگام تولد با اذهان خالی متولد می شوند."لاک در فلسفه زبان نیز همین حدود را برای ایجاد عقل ارتباطی و برای فلسفه سیاسی خویش استفاده می کند. او زبان را موهبتی الهی و وسیله‌ای برای برقراری ارتباط میان انواع بشری دانسته است. و سعی می کند تا نشان دهد که کلمات نمی توانند روشنگر معنی مورد نظر ما باشند، زیرا هر کلمه در ذهن هر کس معنای خاص خود را دارد.کتاب حکومت لاک، فقط می تواند در زمینه روش سیاسی و حکومتی انگلستان مورد استفاده قرار گیرد، چرا که با توجه به تاریخچه تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی انگلستان نگاشته شده است. از سوی دیگر، دیدگاهی که لاک در این کتاب بیان نموده از بسیاری از جهات اشتباه است، چرا که لازمه حکومتی موفق که بتواند عدالت اجتماعی را برقرار سازد، حاکمی صالح و عادل است. از سوی دیگر او برای بسیاری از نظریات خود بخصوص کتاب جستار و عقاید درون زاد خود، حجت و دلیلی را ارائه نمی کند. او بسیاری از عقاید و باورهای واقعی انسان را خرافات تلقی کرده و سعی در زدودن آنها از ذهن انسان نموده است.ا ابراهیم گودرزی ا
منابع:
مبانی اندیشه سیاسی در غرب از سقراط تا مارکس، دکتر فرشاد شریعت، تهران: نشر نی، 1384
آثار کلاسیک فلسفه، مترجم مسعود علیا، تهران: ققنوس، 1382
کلیات تاریخ فلسفه به زبان ساده، دکتر ملیحه صابری نجف آبادی، تهران: انتشارات سمت: 1389.
Maurice Cranston john locke: a biography (London: Longmans 1957).

2
هو الذی بعث فی الا میین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین) (سوره جمعه، آیه 3)
4-(این مسائل دربحث انسان شناسی مورد بررسی قرار می گیرد و مقوله ای بسیاراساسی و بنیادی است که باید در بحث ازعلوم انسانی به طورجدی و قبل ازهرمطلبی درنظرباشد).

5-(باید اذعان کرد که صاحبنظران غربی تعلیم و تربیت درباره فلسفه تربیتی کتابهای فراوانی نوشته و به تفصیل مطالب را بحث کرده اند،اما متاسفانه درکشورما تاکنون کاری درخورو شایسته صورت نگرفته است.)

6-برای تعلیم و تربیت سه نوع هدف می توان درنظر گرفت: 1-هدف غایی (نهایی) 2 -اهداف متوسط یا مرحله ای یا مقطعی 3-هدف جزئی (اجرایی)

7-استاد مطهری پس از نقد و بررسی تعریفهای ارائه شده از انسان،این تعریف را ارائه می نماید:انسان موجودی است دارای علم (عقل) وایمان.

8-استاد شهید مطهری می گوید:موضوع فطرت تنها ارزش نظری ندارد،یعنی فقط مربوط به ذهن باشد و درعمل به کار نیاید بلکه مطلبی است که بدون شناخت دقیق آن بینش اسلامی درباره انسان مجهول خواهد بود و درجزء جزء ایدئولوژی اسلامی ردپایی ازفطرت باقی است و بدون توجه به آن ایدئولوژی اسلامی تبیین نمی گردد.(اهتزاز روح،نشرحوزه هنری سازمان تبلیغات،1369، ص 29).

9-مرحوم علامه طباطبایی درذیل تفسیرآیه 32 سوره مائده...(من قتل نفسا...)این مطلب را بحث می کند (تفسیر المیزان، ج 5،نشررجاء، ص 482)

10-ترجمه تفسیرالمیزان،ج 19، ص 327.

11-ترجمه تفسیرالمیزان، ج 17، ص 28 -30

12-استاد شهید مطهری،تعلیم و تربیت اسلامی،انتشارات صدرا،1371،ص 16.

13-اصول فلسفه و روش رئالیسم.